کارنامه دادفری (99)

آموخته ها و اندوخته های یک دادفر

کارنامه ی دادفری(99)

علی صابری

 

 

 

 

سرپرست ارجمند و گرامی دادگاههای تجدیدنظر استان تهران

با درود و سپاس

درباره ی پرونده ی   140091920005163595 به شماره بایگانی 000471  شعبه دوم دادگاههای عمومی حقوقی لواسانات که به صدور دادنامه شماره  140091390010198613 مورخ 17/8/1400 ابلاغ شده به تاریخ 17/8/1400 مبنی بر قرار رد دعوی اینجانب به عنوان اصیل و خواهان دعوی انجامیده بدینوسیله با اعتراض اکید و شدید با درخواست تجدیدنظر، گسیختن دادنامه و الزام دادگاه پایین تر به ورود در ماهیت را خواستارم .

دادرس دادگاه نخستین دانا و فرهیخته است. اگر 5 دادرس دانشی در استان داشته باشیم او اگر نخستین شان نباشد بی گمان یکی از آنهاست. به همین دلیل صدور چنین قراری افزون بر ناساز بودن با روح عدالت از وی دور از انتظار، بعید و بلکه محال است. خوانده عِده و عُده ندارد. دولت نیست که فشار بیاورد و ... . همین است که بی پرده بگویم آدم می اندیشد نکند نقد دادنامه ها در سامانه به نشانی  www.alisaberi.ir موجب سوگیری در برابر من شده. اگر شهروند عادی بودم نیز چنین قراری صادر میشد؟! اگر آری بدتر از بد. هزینه دادرسی هدر رفته چه می شود؟

اینگونه تصمیمات افزون بر ایجاد ناامیدی و بی انگیزگی برای احقاق حق خودم و دیگران خوانده ی قانون شکن را در جایگاه برتر می نشاند تا هم از دوستی سو استفاده کند و هم دادگاه آسان در پناه بگیردش. به ریش همه خواهند خندید. برای دیدن برآیند این گونه دادنامه ها بنگرید به سامانه پیش گفته به ویژه دادنامه شعبه 32 دادگاه استان در پرونده صندوق جهاد کشاورزی با دادفری بزرگوار برادرم مهدی شیرخانی.

خوانده اعتراضی نکرده و پذیرفته که پلاک 292 از 3 اصلی را فروخته است . پلاک موسوم به  پستانک دره است که هم در فروش نامه آمده و هم در استعلام ثبتی بدان اشاره شده . حیف که دادرس پیشاپیش تصمیمش را گرفته بود و پاسخ اداره ثبت تاثیری در وی نداشت. داستان و ماجرای 392 از کجا آمده من نمی دانم. آقایان! عالیجنابان رسیدگی کننده، فروشنامه گواه دارد. نویسنده اش علی افشار حاضر است. به قول معروف یزد دور است اما گز نزدیک. این همه بیراهه رفتن به راستی برای چه؟ این گره ها کی گشوده خواهد شد و چه کسی آنها را خواهد گشود؟!

پستانک دره پلاک فرعی 292 از 3 اصلی است نه هیچ چیز دیگر . پس این استدلال دادرس بسی شکننده است.

اما درباره ی دیگر آموزه ی ذهنی دادرس مبنی بر ظنی بودن دعوی، آنچه درباره ی مالکیت احتمالی خوانده گفتم آرزویم بود و گفتگو با خدا تا شاید کمتر زیان ببینم. به هر حال همیشه اصل مال بهتر از بهای آن است. هرگز نگفتم یا این را می خواهم یا آن . گفتم خوانده مالکیتی در مال فروخته شده به من ندارد و باید بهای روز بدهد. گفتم اگر ثابت شد که مالک است چه بهتر عین مال فروخته شده را می گیرم. مرجع رفع این ابهام اداره ی ثبت است نه ذهن من یا دیگری. کجای این دعوی احتمالی است؟ مُردم از بس حرف حقوقی زدم و کسی نشنید و این گونه مسخره کرد. فریاد برمی آورم شما را بخدا این دعوی ظنی است؟! به همکاران جوانتر و شهروندان معمولی سفارش می کنم مودبانه ننویسید. ذهن خود را بیان نکنید، چکشی برخورد کنید و سر جنگ داشته باشید که اگر نکنید و حتی در دادگاه پایبند به دوستی بمانید با مشت آهنین محکمی رو به رو می شوید. هزینه ی دادسی شما هدر می رود. قرار رد به دلیل احتمالی بودن. راستش هر چه دوباره دادخواستم را خواندم و یاد نشست دادرسی افتادم انتساب ظن و احتمال به گفته هایم بیش از پیش شوخی به نظرم آمد. خندیدم البته خنده ی تلخ که از گریه غم انگیزتر است. به قیاس آن کتاب می گویم که بی عدالتی و قانون شکنی خواهد رفت ما خواهیم ماند و خواهیم خندید.

 

با سپاس دوباره

علی صابری

دکتر علی صابری 582 بازدید 1400/08/22 0 نظر

دیدگاه کاربران

;





;

شبکه های اجتماعی

رفتن به بالا

لطفا کمی صبر کنید ...